فیک(خواهر ناتنی من) پارت ۷
[ ویو کوک]
سعی کردم به حسم فکر نکنم، عه ات اومد با کلی خوراکی.
لعنتی این چه حسی بود دلشوره، نمیدونم، من چم شده.
ات : جونگ کوک خوبی؟
کوک : ه..ها اره اره خوبم چطور؟
ات : تو فکر بودی.
کوک : اها اره نگران نباش(لبخند)
ات : باشه.
کوک: بیا بغلم.
چی این چی بود گفتم بخدا من یچیزیم شده.
ات : اوم نه نمیخوام.
کوک : همین که گفتم.
ات : چرا؟(گیج کیوت)
کوک : چون من میخوام(خنده)
ات : باشه.
اینارو گفتم چون بغلش یه حسی داشت که بغل هیچ کس نداشت منم به حسی دارم که تا حالا تجربش نکردم نمیدونم چه حسیه ولی دلم نمیخواد از بین بره حسه خوبیه...
[ویو ات ]
من داداش کوک رو دوست دارم اونم به عنوان داداش راجبش اشتباه کرده بودم.
کوک : چه ژانری؟
ات : ترسناک
کوک : نچ نچ مناسب سن تو نیست عزیزم.(به شوخی)
ات : خوب عاشقانه.
کوک : اوه اوه حاوی صحنه های بامزه(خنده)
ات : خوب پس چییی؟
کوک : انیمیشن.
ات : علاقه ی خاصی به انیمیشن داری؟
کوک : نه ولی تنها ژانرهایی که مناسب سن تو عه فانتزیه و انیمیشن (خنده زیاد)
ات : هییی من باهات قهرم اصلا.
از بغل کوک اومدم بیرون و خواستم بلند شم که کوک دستم رو گرفت...
کوک : هییی پرنسس خانم کجا؟
ات: بیخیال فیلم بریم بیرون قدم بزنیم؟
کوک : (خنده) چشم خانم کوچولو. ولی قول بده نظرت رو عوض نکنی
ات : نچ قول نمیدم(خنده)
کوک : باشه.(لبخند)
[ویو کوک بیرون در حال قدم زدن]
کوک : راستی پرنسس ببخشید که میپرسم ولی مامانت چیشده؟
ات : تا جایی که میدونم ...آیی(درد)
کوک : ات چی ح..حالت خوبه؟
ات : اره فقط یکم قلبم تیر کشید(با درد)
کوک : بخاطر حرف من بود مگه نه؟من متاسفم.
ات : نه بعضی وقتا اینجوری میشه چون مشکل قلبی دارم.
کوک : چ...چی؟
ات : فقط یکم احساساتی ام همین چیز خاصی نیست(لبخند فیک)
کوک : عزیزم بیا بغلم.
ات بغلم کرد و من محکم تر تو بغلم جاش دادم، اخه این ریزه پیزه سنش به مشکل قلبی نمیخوره که.
[ویو ات]
از بغل کوک اومدم بیرون که محکم دستام رو گرفت و گفت : ات، از الان به بعد نمیخوام هیچ چیز تو رو اذیت کنه نمیخوام بخاطر مسائل بی اهمیت خودت رو آزار بدی خوب کوچولو؟
ات : اوهوم. ولی نگفتی چند سالته که به من میگی کوچولو(لبخند)
کوک : (خنده) اوم بهم میخوره چند سالم باشه؟
ات : ۳۰ سالته؟
کوک : نه در این حد
ات : خوب ۲۵ سال؟
کوک : نزدیکی.
ات : ۲۴؟
کوک : یکم دیگه(لبخند)
ات : ۲۳؟
کوک : اهوم (لبخند)
ات : همچینم سنت زیاد نیست که به من میگی کوچولو
کوک : بالاخره که از تو بزرگترم
ات : باشه پیرمرد من گشنمه
کوک : هییی پیرمرد؟من پیر نیستم جوونم هنوز.
ات : باشه من گشنمه
کوک : (خنده) بریم داخل....
ادامه دارددد......
ادامه دارددد....
سعی کردم به حسم فکر نکنم، عه ات اومد با کلی خوراکی.
لعنتی این چه حسی بود دلشوره، نمیدونم، من چم شده.
ات : جونگ کوک خوبی؟
کوک : ه..ها اره اره خوبم چطور؟
ات : تو فکر بودی.
کوک : اها اره نگران نباش(لبخند)
ات : باشه.
کوک: بیا بغلم.
چی این چی بود گفتم بخدا من یچیزیم شده.
ات : اوم نه نمیخوام.
کوک : همین که گفتم.
ات : چرا؟(گیج کیوت)
کوک : چون من میخوام(خنده)
ات : باشه.
اینارو گفتم چون بغلش یه حسی داشت که بغل هیچ کس نداشت منم به حسی دارم که تا حالا تجربش نکردم نمیدونم چه حسیه ولی دلم نمیخواد از بین بره حسه خوبیه...
[ویو ات ]
من داداش کوک رو دوست دارم اونم به عنوان داداش راجبش اشتباه کرده بودم.
کوک : چه ژانری؟
ات : ترسناک
کوک : نچ نچ مناسب سن تو نیست عزیزم.(به شوخی)
ات : خوب عاشقانه.
کوک : اوه اوه حاوی صحنه های بامزه(خنده)
ات : خوب پس چییی؟
کوک : انیمیشن.
ات : علاقه ی خاصی به انیمیشن داری؟
کوک : نه ولی تنها ژانرهایی که مناسب سن تو عه فانتزیه و انیمیشن (خنده زیاد)
ات : هییی من باهات قهرم اصلا.
از بغل کوک اومدم بیرون و خواستم بلند شم که کوک دستم رو گرفت...
کوک : هییی پرنسس خانم کجا؟
ات: بیخیال فیلم بریم بیرون قدم بزنیم؟
کوک : (خنده) چشم خانم کوچولو. ولی قول بده نظرت رو عوض نکنی
ات : نچ قول نمیدم(خنده)
کوک : باشه.(لبخند)
[ویو کوک بیرون در حال قدم زدن]
کوک : راستی پرنسس ببخشید که میپرسم ولی مامانت چیشده؟
ات : تا جایی که میدونم ...آیی(درد)
کوک : ات چی ح..حالت خوبه؟
ات : اره فقط یکم قلبم تیر کشید(با درد)
کوک : بخاطر حرف من بود مگه نه؟من متاسفم.
ات : نه بعضی وقتا اینجوری میشه چون مشکل قلبی دارم.
کوک : چ...چی؟
ات : فقط یکم احساساتی ام همین چیز خاصی نیست(لبخند فیک)
کوک : عزیزم بیا بغلم.
ات بغلم کرد و من محکم تر تو بغلم جاش دادم، اخه این ریزه پیزه سنش به مشکل قلبی نمیخوره که.
[ویو ات]
از بغل کوک اومدم بیرون که محکم دستام رو گرفت و گفت : ات، از الان به بعد نمیخوام هیچ چیز تو رو اذیت کنه نمیخوام بخاطر مسائل بی اهمیت خودت رو آزار بدی خوب کوچولو؟
ات : اوهوم. ولی نگفتی چند سالته که به من میگی کوچولو(لبخند)
کوک : (خنده) اوم بهم میخوره چند سالم باشه؟
ات : ۳۰ سالته؟
کوک : نه در این حد
ات : خوب ۲۵ سال؟
کوک : نزدیکی.
ات : ۲۴؟
کوک : یکم دیگه(لبخند)
ات : ۲۳؟
کوک : اهوم (لبخند)
ات : همچینم سنت زیاد نیست که به من میگی کوچولو
کوک : بالاخره که از تو بزرگترم
ات : باشه پیرمرد من گشنمه
کوک : هییی پیرمرد؟من پیر نیستم جوونم هنوز.
ات : باشه من گشنمه
کوک : (خنده) بریم داخل....
ادامه دارددد......
ادامه دارددد....
- ۶۴۹
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط